جدول جو
جدول جو

معنی رایی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

رایی کردن
روانه کردن، فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایگی کردن
تصویر دایگی کردن
دایه بودن، شیر دادن به کودک و پرستاری کردن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضایع کردن
تصویر ضایع کردن
تباه کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِرْ بُ دَ)
روانه ساختن. عازم کردن. گسیل داشتن. فرستادن. به رفتن داشتن.
- راهی کردن کسی را، روانه ساختن وی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ کَ دَ)
خرسند و شادمان کردن. (ناظم الاطباء). مسرور کردن. خشنود ساختن، قانع کردن. وادار بقبول کردن. قبولانیدن: همگنان را راضی کردم مگر حسود را. (گلستان).
مرا ببند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست.
حافظ.
، مطمئن نمودن و خاطر جمع کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ)
جوانمردی و بخشندگی کردن: آسمان آن سال هیچ رادی نکرد بباران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460). رجوع به رادی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رواج دادن. روا کردن. روان کردن. ترویج. (تاج المصادر بیهقی). رایج ساختن. روایی بخشیدن. بگردش درآوردن. در گردش نهادن. رواج بخشیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ کَ دَ)
قصد کردن. آهنگ کردن. عزم کردن. اراده کردن. بر سر آن شدن. تصمیم گرفتن. مصمم شدن:
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکویی و براه.
بوالمثل.
مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای.
فردوسی.
خردمند کسری چنین کرد رای
کزآن مرز لختی بجنبد ز جای.
فردوسی.
کنون تو چه جویی درین کوهسار
چرا کرده ای رای این کارزار.
فردوسی.
شنیدم که چون ما ز پرده سرای
بسیجیدن راه کردیم رای
سپهدار بگزید نستود را
جهانجوی بی تار و بی پود را.
فردوسی.
آن مهتری که بخت بدرگاه او بود
چون رای او کنی و بدرگاه او روی...
فرخی.
هر جایگه که رای کند دولتش رفیق
هر جایگه که روی کند بخت رهنمای.
فرخی.
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل بشمشیر گران کار گران.
منوچهری.
بر لشکر زمستان نوروز نامدار
کرده ست رای تاختن و قصد کارزار.
منوچهری.
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیمست که رای تو کند.
منوچهری.
شهنشه کرد با دل رای نخجیر
که باشد در بهاران خانه دلگیر.
(ویس و رامین).
بونصر مشکان گفت: روز آدینه بوده است و دانسته است (خواجه احمد حسن) که خداوند (مسعود) رای شکار کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 162).
بنزد پدر شد بت دلربای
نشستند و کردند هر گونه رای.
اسدی.
کنون گر بباده دلت کرد رای
ازایدر بدین باغ خرم گرای.
اسدی.
نکند باز رای صید ملخ
نکند شیر عزم زخم شکار.
؟ (از کلیله و دمنه).
خیز و رای صبوح دولت کن
بین که خصمانت را خمار گرفت.
انوری.
هرکه جز بندگیت رای کند
سر خود را سبیل پای کند.
نظامی.
چو آمد ز ما آنچه کردیم رای
تو نیز آنچه گفتی بیاور بجای.
نظامی.
چو دانست کوهست خلوتگرای
پیاده به خلوتگهش کرد رای.
نظامی.
سکندر ز چین رای خرخیز کرد
در خواب را تنگ دهلیز کرد.
نظامی.
آن جهود سگ ببین چه رای کرد
پهلوی آتش بتی برپای کرد.
مولوی.
هرشب اندیشۀ دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر.
سعدی.
- رای کردن سوی (زی) جایی، آهنگ کردن بدانسوی:
بزد کوس رویین و هندی درای
سواران سوی رزم کردند رای.
فردوسی.
چو دیدی بگویش کزین سو گرای
ز نزدیک ما کن سوی خانه رای.
فردوسی.
سوی کشور هندوان کرد رای.
فردوسی.
گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس
روز آن آمد که تایب رای زی صحرا کند.
منوچهری.
گر روی نهد شاه سوی شهر سپاهان
ور رای کند شاه سوی شهر نشابور.
امیر معزی.
سوی کشور خویشتن کرد رای
که رسم نیا را بیارد بجای.
نظامی.
رها کرد خاقان چین را بجای
دگرباره سوی سفر کرد رای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاری کردن
تصویر جاری کردن
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافی کردن
تصویر صافی کردن
صاف کردن تصفیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی کردن
تصویر شادی کردن
خوشحالی کردن استبشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایع کردن
تصویر شایع کردن
رواکنین به زبان ها انداختن فاشیدن منتشر کردن فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقایی کردن
تصویر سقایی کردن
سقایت کردن آب دادن، آب فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
اثر کردن تاثیرکردن، انتقال یافتن مرض از شخصی (یا جانوری) بشخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتی کردن
تصویر تاتی کردن
(در زبان کودکان) راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی کردن
تصویر ایلی کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحیل کردن
تصویر رحیل کردن
کوچ و سفر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایت کردن
تصویر روایت کردن
باز گفتن از قول کسی سخنی خبر یا حدیثی نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیق کردن
تصویر رقیق کردن
شل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوتر شان نهد (مولانا) پاس داشتن نواختن پاس داشتن رعیت و غیره را، نگاهداشتن حق کسی را، توجه کردن، تعظیم کردن احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن عازم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیف کردن
تصویر ردیف کردن
جورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوق کردن
تصویر راوق کردن
صاف کردن، پالودن، تصفیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آسوده کردن، یا خیال کسی را راحت کردن موجب اطمینان خاطر او شدن، آسوده کردن آرامش بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرایش کردن
تصویر آرایش کردن
تزئین، آراستن، خودسازی تدبیج، تنقیش
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارید کردن
تصویر ارید کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعایت کردن
تصویر رعایت کردن
پاس داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
روانه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی